شفا یافتگان معنا درمانی و تغذیه طبیعی

شفا در درون تواست، آنرا بیاب

چشم فرو بسته اگر وا کنی

در تو بود هر چه تمنا کنی

عافیت از غیر نصیب تو نیست

غیر تو ای خسته طبیب تو نیست

غیر که غافل ز دل زار توست

بی خبر از مصلحت کار توست

از تو بُوَد راحت بیمار تو

نیست بغیر از تو پرستار تو

همدم خود شو که حبیب خودی

چاره خود کن که طبیب خودی

ای شده نالان ز غم و رنج خویش

تو نداری خبر از گنج خویش

گنج تو با شد دل آگاه تو

گوهر تو اشک سحر گاه تو

خواهش مرهم ز دل ریش کن

هرچه طلب میکنی از خویش کن

رهی معیری

یا رب دل ما را تو به رحمت جان ده

درد همه را به صابری درمان ده

این بنده نمی داند که چه باید جُست

داننده تویی هر آنچه خواهی آن ده

خواجه عبداله انصاری

گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی

چون مُقَدَر شده تکخال ورقها بشوی

گاهی اوقات قرار است که در پیله ی درد

نم نمک شاپرکی خوشگل و زیبا بشوی

گاهی انگار ضروری ست بگندی در خود

تا مبدل به شرابی خوش و گیرا بشوی

گاهی از حمله ی یک گربه ،قفس میشکند

تا تو پرواز کنی راهی صحرا بشوی

گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست

باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی

گاهی از چاه قرارست به زندان بروی

آخر قصه هم آغوش زلیخا بشوی

من فقط دلنگرانم که خدا ناکرده

بهترین دوست! تو یکروز یهودا بشوی

شاعر فاضل نظری